ای خاک درِ تو، تاج افلاک
زینت دهِ عرش و، زیور خاک

 ای سر به رضای دوست داده
ای عرشِ به خاک سر نهاده

 ای گنجِ به زیر خاک، خفته
ترک سر و مال و جاه، گفته

 ای پارهْ تنت فتاده در دشت
 سر، زیب سنان و زیور طشت

 خاکت- که شمیم سیب دارد-
ز او، هشت جنان نصیب دارد

 جبریل، در آن خطیره پاک
صد جا، ز ادب فتاده بر خاک

 گر خاک تو را به جان فروشند
جان تو! که رایگان فروشند

 هر کو به درِ تو، خاک گشته
تن برده و، جان پاک گشته

 خاکت شده سجده گاه پاکان
جانداروی رنج دردناکان

 گر کعبه رسد به طوف کویت
تعظیم کند، ز چار سویت

 شاها به درت، که هست چون عرش
بر وی ز پرِ فرشتگان، فرش

 الحق نه رواست پای سودن
ترک ادبی چنین نمودن

 این تربت پاک، جای پا نیست
پا بر سر جای حق، روا نیست[3]

محمّد داوری شیرازی (داوری)